شماره ٥٦٦: بس که ما از روى رسوائى نقاب افکنده ام

غزلستان :: محتشم کاشانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
بس که ما از روى رسوائى نقاب افکنده ام
عشق رسوا را هم از خود در حجاب افکنده ايم
تا فکنده طرح صلح آن جنگجو با ما هنوز
ياز دهشت خويش را در اضطراب افکنده ايم
ز آتش دل دوزخى داريم کز انديشه اش
خلق را پيش از قيامت در عذاب افکنده ايم
مژده ده صبح شهادت را که چون هندوى شب
ما سر خود پيش تيغ آفتاب افکنده ايم
رخش خواهش را عنان گرديده بيش از حد سبک
گرچه ما از صبر لنگر بر رکاب افکنده ايم
پاس بيداران اين مجلس تو را اى دل که ما
از براى مصلحت خود را به خواب افکنده ام
ما به راه عشق با اين شعف از تاثير شوق
پا ز کار افتادگان را رد شتاب افکنده ايم
لنگرى اى توبه فرمايان که ما اين دم هنوز
کشتى ساغر به درياى شراب افکنده ايم
محتشم اکنون که ياران طرح شعر افکنده اند
ما قلم بشکسته آتش در کتاب افکنده ايم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید