بهر دعا از درت چون به درون آمدم
قوت نطقم نماند لال برون آمدم
عشق چو بازم به ناز سوى تو خواند از برون
در ز درون بسته بود من به فسون آمدم
من که زدم از ازل لاف شکيب ابد
از سر کويت ببين رفتم و چون آمدم
زخم امانت بس است مرهم لطفى فرست
داغ مرا کز ازل جسته درون آمدم
شد در و ديوار او از تن من لاله فام
بس که ز داغ غرقه به خون آمدم
نقد نيازم نزد بر محک امتحان
در نظر درک او بس که زبون آمدم
محتشم اين در نبود جاى چو من ناکسى
ليک چو تقدير بود راهنمون آمدم