شماره ٥٢٢: چو مى نمايد، که هست با من، جفا و جورت، ز روى يارى

غزلستان :: محتشم کاشانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
چو مى نمايد، که هست با من، جفا و جورت، ز روى يارى
ز دست جورت، فغان برآرم، اگر تو دست از، جفا ندارى
بخشم گفتي، نمى گذارم، که زير تيغم، برآورى دم
مرا چه يارا که دم برآرم، اگر دمارم، ز جان برآرى
شب فراقت کز اشتياقت به جان فکارم به تن نزارم
به خواب کس را نمى گذارم ز بس که دارم فغان و زارى
نه همزباني، که من زماني، باو شمارم، غمى که دارم
نه نيک خواهى که، گاهگاهي، ز من بپرسد، غم که دارى
به درد از آنرو، گرفته ام خو، به خاک از آن رو، نهاده ام رو
که عشق کاري، نباشد الا، به دردمندي، ز خاکسارى
اگرچه کردم، چو بلبل اى گل، در اشتياقت، بسى تحمل
ز باغ وصلت، گلى نچيدم، جز اين که ديدم، هزار زارى
هميشه گوئي، که محتشم را، برآرم از جا، درآرم از پا
ز پا درآيد، ز جان برآيد، شبى که مستش، تو در برآرى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید