مرا به دست غم خود گذاشتى رفتى
غم جهان همه بر من گماشت رفتى
سواد خط مژه ام زان فراق نامه سترد
که در وداع بنامم گذاشتى رفتى
دل از وفا به تو مى داد دست عهد ابد
ازو تو عهد گسل واگذاشتى رفتى
به غير حسرت و مردن برى نداد آن تخم
که در زمين دل خسته کاشتى رفتى
لواى هجر که يک چند بود افکنده
تو در شکست غمش برفراشتى رفتى
مرا که ابرش ادبار بد به زين ماندم
تو زين بر ابلق اقبال داشتى رفتى
دگر به زيستن محتشم اميد مدار
چنين که در تب مرگش گذاشتى رفتى