شماره ٤٨١: از نسيم آن خطم در حيرت از صنع اله

غزلستان :: محتشم کاشانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
از نسيم آن خطم در حيرت از صنع اله
کز گل انسان برآورد اين عبيرافشان گياه
شوق بر صبر اين سپه بگماشتى گر داشتى
او عنان عشوه خود من عنان دل نگاه
چون به دل بردن درآيد دلبر سيمين بدن
از سرو افسر برآيد خسرو زرين کلاه
نيست چيزى در مذاق من مقابل با بهشت
غير از آن لذت که ايزد آفريد اندر گناه
در تصرف عشوه ات از جان ستانان دل ستان
وز تطاول غمزه ات از تاجداران باج خواه
جز گناه عشق خوش لذت ز هر حرفى که بود
کردم استغفار و برگشتم خدا بر من گواه
ارزن اندر آسيا سالم تر است از من که هست
بار عشق او چو کوه و جسم زار من چو کاه
اى شه بالا بلندان کز جمال و خال و خط
کرده حسنت بر زمين و آسمان عرض سپاه
در جهانگير بست حسنت بى امان گوئى که هست
توامان با دولت سلطان محمد پادشاه
شاه جم جاه بلند اقبال کادنى بنده اش
مى زند بالاتر از ايوان کيوان بارگاه
محتشم کايينه دل داده صيقل همچو من
در دعاى دولتش بادا موافق سال و ماه



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید