شماره ٤٧٠: يار از جعد سمن سا مشک بر گل ريخته

غزلستان :: محتشم کاشانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
يار از جعد سمن سا مشک بر گل ريخته
ياسمن را باغبان بر پاى سنبل ريخته
زا لطافت گشته عنب بيز و مشک افشان هوا
يا صباگرد از خم آن زلف و کاکل ريخته
تاب کاکل داده و افکنده سنبل را به تاب
چهره از خوى شسته و ابر به رخ گل ريخته
در ميان شاهدان گل دگر باد بهار
کرده گل ريزى که خون از چشم بلبل ريخته
غافل است از ديده خون ريز شورانگيز من
آن که خونم را به شمشير تغافل ريخته
خون گرم عاشقان گوئى ز خواريهاى عشق
آب حمام است کان گل بى تامل ريخته
محتشم زارى کنان در پاى سرو سر کشت
آبروى خويش از عين تنزل ريخته



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید