زلف معنبر برفشان گو جان ما بر باد شو
جعد مسلسل بر گشا گو بنده اى آزاد شو
چشم مکحل باز کن بر عاشقان افکن نظر
گو در ميان مردمان عاشق کشى بنياد شد
در خانقه سر خوش درآ گو شيخ شهر از دين برا
بگذر به مسجد گو خلل در حلقه زهاد شو
خالى کن اقليم دلم از لشگر ظلم و ستم
گو در زمان حسن تو ويرانه ايى آباد شو
اى در دل غم پرورم صد درد بى درمان ز تو
يک مژده درمان بده گو دردمندى شاد شو
از خاطر من بر مداراى ناصح شيرين ادا
کوه غم آن سنگ دل گو محتشم فرهاد شو