شماره ٤٠٠: سرگرمئى کو تا نهم از کنج عزلت پا برون

غزلستان :: محتشم کاشانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
سرگرمئى کو تا نهم از کنج عزلت پا برون
نوبت زنان از عشق تو آيم به صد غوغا برون
چون مرد ميدان را زنند از بهر جانبازى صلا
سر بر کف و کف بر دهان آيم من شيدا برون
دهشت شود نو سلسله چون از صف ديوانگان
آشفته خو زنجير خا ايم من رسوا برون
در لشگر عقل و خرد يک مرده صد صف بر درم
تا آيد از بهر جدل مرد از صف هيجا برون
کو آتش در دل که من چون دست در جيب آورم
از پرتو گيرائيش آرم يد و بيضا برون
صحراى شورى کو کزو چون روى در شهر آمدم
صد وحشى اندر پيش پس آيم ازان صحرا برون
درياى شورى کو که من کوشم چو در غواصيش
آخر به جائى در دهم تا حشر ازان دريا برون
خيل بلاصف مى کشد ميدان دم از خون مى زند
همت فرس زين مى کند من مى روم تنها برون
دل ميل دارد کز هوس درديگى اندازد مرا
کز تن نيايد يک نفس بى آه و واويلا برون
تا کى به دريا جا کنم کز خانه جانانه اى
دامان استيلاکشان آيد به استغنا برون
بى قيد طفلى خواهم و عشقى که بازى بازيم
از خلوت زهدآورد هر دم به غيرتها برون
هان محتشم نزديک شد کز رستخيز عشق تو
آرى قيامت در نظر نارفته از دنيا برون



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید