شماره ٣٧٠: گر من به مردن دل نهم آسوده جانى را چه غم

غزلستان :: محتشم کاشانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
گر من به مردن دل نهم آسوده جانى را چه غم
وز مهر من گرجان دهم نامهربانى را چه غم
از تلخى هجرم چه باک آن شوخ شکرخنده را
از لب به زهر آلوده شيرين دهانى را چه غم
دل خون شد و غمگين نشد آن خسرو دلها بلى
يک کلبه گر ويران شود کشورستانى را چه غم
ز افتادنم در ره چه باک آن شوخ چابک رخش را
خارى گر افتد در گذر سيلاب رانى را چه غم
من خود ره آن شهسوار از رشک مى بندم ولى
گر بگذرد آب از رکاب آتش عنانى را چه غم
اى دل برون رفتن چه سود از صيد گاه عشق او
صيد ار گريزد صد قدم زرين کمانى را چه غم
چون نيست هيچت محتشم ز آشوب دوران غم مخور
صدخانه گر ويران شود بى خانمانى را چه غم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید