شماره ٣٥٥: به من حيفست شمشير سياست دار عبرت هم

غزلستان :: محتشم کاشانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
به من حيفست شمشير سياست دار عبرت هم
که بردم جان ز هجر و مى برم نام محبت هم
يک امشب زنده ام از بردن نامت مکن منعم
که فردا بى وصيت مرده باشم بى شهادت هم
تو چون با جور خوش دارى خوشا عمر ابد کز تو
کشم بار جفا تا زنده باشم بار منت هم
به نوعى کرده درخواهم غم افسانه عشقت
که بيدارم نسازد نفخه صور قيامت هم
به بزمت غير پر گرديده گستاخ آمدم ديگر
که دست قدرتش کوتاه سازم پاى جرات هم
مده با خود مجال دستبازى باد را اى گل
که جيب حسن ازين دارد خطر دامان عصمت هم
سگى ناآشنائى کز وجودش داشتى کلفت
هواى آشنائى با تو دارد ميل الفت هم
کسى کز بيم من در صحبت او لال بود اکنون
زبان گر دست پيدا دار و آهنگ نصيحت هم
ز محرم بودن بزمش ملاف اى مدعى کانجا
مرا پيش از تو بود اين محرمى بيش از تو حرمت هم
ز قرب غير خاطر جمع دار اى محتشم کانجا
قبول اندر تقرب دخل دارد قابليت هم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید