شماره ٣٣٣: آن پرى را گوهر عصمت ز کف شد حيف حيف

غزلستان :: محتشم کاشانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
آن پرى را گوهر عصمت ز کف شد حيف حيف
آفتابى بود نورش برطرف شد حيف حيف
طرح يک رنگى فکند آن بت بهر بد گوهرى
گوهر يک دانه هم رنگ خزف شد حيف حيف
آن کمان ابرو که کس انگشت بر حرفش نداشت
تير طعن عيب جويان را هدف شد حيف حيف
آن که کام از لعل او جستن بزر ممکن نبود
گنج تمکينش به نادانى تلف شد حيف حيف
آن که خواندش مادر ايام فرزند خلف
عاقبت دل خوش کن صد ناخلف حيف حيف
نوگلى کز صوت بلبل پنبه اش در گوش بود
واله چنگ و نى و آواز دف شد حيف حيف
محتشم از درد گفتى آن چه در دل داشتى
کوش هر بى درد اين در را صدف حيف حيف



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید