شماره ٣٢٥: من بى تو ندارم از چمن حظ

غزلستان :: محتشم کاشانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
من بى تو ندارم از چمن حظ
دور از سمنت ز ياسمن حظ
بى روى تو در چمن ندارند
از صحبت هم گل و سمن حظ
بى قد تو نارواست کردن
از ديدن سرو و نارون حظ
يک ذره نمى فروشم اى گل
تشويق تو من به صد تومن حظ
خوش مى کند از دراز دستى
آغوش تو از تو سيمتن حظ
با حسن طبيعت است کز وى
با طبع کنند مرد و زن حظ
جعد تو ذقن طراز دل را
چون تشنه از آن چه ذقن حظ
جز جام که ديد از آن دهن کام
جز جامه که کرد ازان بدن حظ
اى مى که به جوشم از تو چون خم
خوش دارى از آن لب و دهن حظ
اين پيرهن اين تواى که دارى
زان جوهر زير پيرهن حظ
بى تابم از اين که مى کند زلف
بازى بازى از آن ذقن حظ
لب مى گريزم از حسد که دارد
خط زان دو لب شکرشکن حظ
در مهد که دايه ساقيش بود
مى کرد از آن لبان لبن حظ
گو شيخ مگو مراخطا کار
من دارم از آن بت ختن حظ
او ره زن کاروان جانهاست
وين قافله را ز راه زن حظ
پر زلزله شد جهان و دارد
زان زلزله در جهان فکن حظ
با لذت عشق خسروى داشت
شيرين ز مذاق کوه کن حظ
پروانه قرب شمع يابد
مرغى که کند ز سوختن حظ
شد گرم که آردم به اعراض
اعراض رقيب داشتن حظ
بد خوئى محتشم به اين خوى
خطيست که دارد از سخن حظ



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید