شماره ٣١٠: هرتار که در طره عنبر شکستنش

غزلستان :: محتشم کاشانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
هرتار که در طره عنبر شکستنش
پيوند نهالى برگ جان من استش
ترسم ز دماغ دل من دود برآرد
آن دوده که زيب ورق ياسمنستش
مى سوزدم از آرزوى رنگى و بوئى
با آن که گل و لاله چمن در چمنستش
هست از ورق شرم و حيا دست خودش نيز
زان جوهر جان دور که در پيرهنستش
شيرين همه ناز است ولى ناز دل آشوب
از گوشه چشمى است که با کوهکنستش
گفتم که در آن تنگ شکر جاى سخن نيست
رنجيد همانا که درين هم سخن استش
در سينه گرمم دل آواره در آن کوى
مرغيست که درآتش سوزان وطنستش
هر بنده که گرديده بر آن در ادب آموز
اهليت سلطانى صد انجمنستش
گر جان رود از تن نرود محتشم از جا
کز لطف تو جانى دگر اندر بدنستش



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید