شماره ٢٩١: عقل در ميدان عشق آهسته مى راند فرس

غزلستان :: محتشم کاشانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
عقل در ميدان عشق آهسته مى راند فرس
وز سم آتش مى جهاند توسن تند هوس
آن چنانم مضطرب کز من گران لنگريست
در ره صرصر غبار و بر سر گرداب خس
حال دل در سينه صد چاک من دانى اگر
ديده باشى اضطراب مرغ وحشى در قفس
بشکن اى مطرب که مجنونان ليلى دوست را
ساز ز آواز حدى مى بايد و بانگ جرس
گر خورند آب بقا بس مى کنند آخر از آن
آن چه نتوان کرد زان بس باده عشق است و بس
رشته جان شد چنان باريک کاندر جسم زار
بگسلد صد جا اگر پيوند يابد با نفس
گر سگ کويش دهد يک بارم آواز از قفا
از شعف رويم بماند تا قيامت باز پس
مى تواند راندم زين شکرستان هرگه او
ذوق شيرينى تواند بردن از طبع مگس
حيف کز دنيا برون شد محتشم وز هيچ جا
حيف و افسوسى نيامد بر زبان هيچ کس



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید