شماره ٢٨١: يک صبح ببام آى و ز رخ پرده برانداز

غزلستان :: محتشم کاشانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
يک صبح ببام آى و ز رخ پرده برانداز
آوازه به عالم زن و خورشيد برانداز
زه شد چو کمان تو پى کشتن مردم
گوزه ز کمان اجل ايام برانداز
بربند به شاهى کمر و طوق غلامى
در گردن صد خسرو زرين کمر انداز
بهر دل مشتاق مکش تير ز ترکش
نخجير چنين را به خدنگ دگر انداز
دى داشتم اى صيد فکن طاقت ازين بيش
امروز خدنگ نظر آهسته تر انداز
در گفتن راز آن چه زبان محرم آن نيست
بر گردن آمد شد و پيک نظر انداز
اى زينت بالين رقيبان شده عمرى
بر من که ز هم مى گذرم يک نظر انداز
تا غير بميرد ز شعف يک شبم از وى
پنهان کن و در شهر توهم خبر انداز
در بحر هوس کشتى ما محتشم از عشق
تا غرق نگرديده تو خود را به در انداز



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید