شماره ٢٥٥: ز خانه ماه به ماه آفتاب من بدر آيد

غزلستان :: محتشم کاشانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
ز خانه ماه به ماه آفتاب من بدر آيد
من آفتاب نديدم که ماه ماه برآيد
قدم کند از بيم پاس غير توقف
به من گهى که ازان غمزه قاصد نظر آيد
ز ناز داده کمانى به دست غمزه که از وى
گزنده تر بود آن تير که آرميده تر آيد
قلم چو تير کند در پيام شخص اشارت
به جنبش مژه از دود دل به هم خبر آيد
رسيد و در من بى دست و پا فکند تزلزل
چو صيد بسته که صياد غافلش به سر آيد
هزار حرف که از من کند سئوال چه حاصل
که من ز نطق برآيم چو او به حرف درآيد
به اينطرف نگه تيز چند صيد نزارى
به ناوکى جهد از جا که بر يکى دگر آيد
دو چشم جادويت آهسته از کمان اشارت
زنند تير که در سنگ خاره کارگر آيد
فضاى ديده پرخون محتشم ز خيالت
حديقه ايست که آبش ز چشمه جگر آيد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید