شماره ٢٣٤: ملامت گو که گاهى همچو ماه از روزنت بيند

غزلستان :: محتشم کاشانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
ملامت گو که گاهى همچو ماه از روزنت بيند
بيايد کاشکى در روزن چشم منت بيند
سمن را رعشه درتابد که از باد سحرگاهى
براندام چو گل لرزيدن پيراهنت بيند
در آغوش خيالت جذبه اى مى خواهد اين مخمور
که چون آيد به خود دست خود اندر گردنت بيند
به ميزان نظر سنجد گرانيهاى حسنت را
کسى کاندر خرام آرام چابک توسنت بيند
شناساى عيار قلب شاهى اى شهنشه کو
که توسن راندن و شاهانه ترکش بستنت بيند
تو آن شمعى که در هر محفلى کافروزدت دوران
ز آه حاضران صد شعله در پيرامنت بيند
رود بر باد گر کشت حيات محتشم زان مه
که گرد خوشه چينت را به گرد خرمنت بيند



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید