شماره ٢١٧: بس که روز و شبم از دل سپه غم گذرد

غزلستان :: محتشم کاشانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
بس که روز و شبم از دل سپه غم گذرد
کاروان طرب و شادى از آن کم گذرد
لرزه ام بر رگ جان افتد و افتم درپات
باد اگر از سر آن طره پرخم گذرد
از خيالش خجلم بس که شب و روز مرا
در دل پر شرر و ديده پر نم گذرد
چون غجک دم به دم آيد ز دلم ناله زار
تير عشق از رگ جان بس که دمادم گذرد
ملکى ماه زمين گشته که از پرتو او
هر شب از غرفه مه نعره آدم گذرد
اگر از سوختن داغ کشد دست اولى است
هر که در خاطرش انديشه مرهم گذرد
محتشم را دم آخر چو رسيدى بر سر
آن قدر بر سر اوباش که از هم گذرد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید