شماره ٢٠٤: چو غافل از اجل صيدى سوى صياد مى آيد

غزلستان :: محتشم کاشانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
چو غافل از اجل صيدى سوى صياد مى آيد
نخستين رفتن خويشم در آن کو ياد مى آمد
من پا بسته روز وعده ات آن مضطرب صيدم
که خود را مى کشم در قيد تا صياد مى آيد
اگر ديگر مخاطب نيستم پيشش چرا قاصد
جواب نامه ام مى آرد و ناشاد مى آيد
به خون ريز من مسکين چو فرمان داده اى بارى
وصيت ميکن از من گوش تا جلاد مى آيد
بتان را هست جانب داراى پنهان که خسرو را
به آن غالب حريفى رشک بر فرهاد مى آيد
دليل اتحاد اين بس که خون ميرانداز مجنون
به دست ليلى آن نيشى که از فساد مى آيد
دل خامش زبانم کرده فرقت نامه اى انشا
که هرگه مى نويسم خامه در فرياد مى آيد
ببين اى پند گوآه من و بر مجمع ديگر
چراغ خويش روشن کن که اينجا باد مى آيد
چنان مى آيد از دل آه سرد محتشم سوزان
که پندارى ز راه کوره حداد مى آيد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید