شماره ٢٠٣: به مرگ کوه کن کزوى المها ياد مى آيد

غزلستان :: محتشم کاشانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
به مرگ کوه کن کزوى المها ياد مى آيد
هنوز از کوه تا دم ميزنى فرياد مى آيد
همانا در کمال عشق نقصى بود مجنون را
که نامش بر زبانها کمتر از فرهاد مى آيد
بد من گر به گوشت خوش نمى آيد چه سراست اين
که بد گوى من از کوى تو دايم شاد مى آيد
چه بيداد است اين بنشين و رسوائى مکن کز تو
اگر بيداد مى آيد ز من هم داد مى آيد
ازين به فکر کارم کن که در دامت من آن صيدم
که خود را مى کنم آزاد تا صياد مى آيد
سزاى هرچه دى در بزم کردم امشبم دادى
تو را چون يک يک از حالات مستى ياد مى آيد
به منع مدعى زين بزم بى حاصل زبان مگشا
که اين کار از زبان خنجر جلاد مى آيد
سگش صد دست و پا زد تا به آنکو برد با خويشم
خوش آن يارى که از وى اين قدر امداد مى آيد
چو بيداد آيد از وى محتشم دل را بشارت ده
که خوبان را به دل رحمى پس از بيداد مى آيد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید