شماره ١٣٠: زهى گشوده کمند بلا سلاسل مويت

غزلستان :: محتشم کاشانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
زهى گشوده کمند بلا سلاسل مويت
مهى نبوده بر اوج علا مقابل رويت
خوشم به لطف سگ درگهت که در شب محنت
رهى نموده ز روى وفا به سايل کويت
طرب فزا شده دشت جنون که خاک من آنجا
بباد رفته ز سم سمند باديه پويت
رواج مشگ ختن چون بود که هست صبا را
هزار نافه گشائى ز جعد غاليه بويت
نهان ز غير حديث صبا بپرس خدا را
دمى که آيد ازين ناتوان خسته به سويت
اگر به زلف تو بستم دلى مرنج که هر سو
يکى نه صد دل ديوانه بسته است به مويت
مرا چه غم که دل خسته رام شد به غم تو
درين غمم که مبادا شود رميده ز خويت
تو دست برده به چوگان و خلق بهر تماشا
ز هر طرف سوى ميدان به سر دويده چو گويت
وصال اگر طلبد محتشم بس اين که بر آن کو
دمى برآئى و بيند ز دور روى نکويت



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید