شماره ٩٧: چون دم جان دادنم آهى ز جانان برنخاست

غزلستان :: محتشم کاشانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
چون دم جان دادنم آهى ز جانان برنخاست
آهى از من سر نزد کز مردم افغان برنخاست
گريه طوفان خيز گشت و از سرم برخاست دود
بارى از من گريه کم سرزد که طوفان برنخاست
گرچه شور شهسواران بود در ميدان حسن
عرصه تاز آن مه نشد گردى ز ميدان برنخاست
دست و تيغ آن قبا گلگون نشد هرگز بلند
بر سر غيرى که ما را شعله از جان برنخاست
مى رسد او را اگر جولان کند بر آفتاب
کز زمين چون او سوارى گرم جولان برنخاست
ناوکى ننشست ازو بر سينه پر آتشم
کاتشم يک نيزه از چاک گريبان برنخاست
کشت در کوى رقيبم يار و کس مانع نشد
يک مسلمان محتشم زان کافرستان برنخاست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید