شماره ٩٣: منتظرى عمرها گر بگذارى نشست

غزلستان :: محتشم کاشانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
منتظرى عمرها گر بگذارى نشست
آخر از آن ره بر او گردسوارى نشست
هرکه ز دشت وجود خاست درين صيد گاه
بهر وى اندر کمين شير شکارى نشست
گرد تو را چون رساند فتنه به ميدان دهر
هرکه سر فتنه داشت رفت و به کارى نشست
غمزه زنان آمدى شاهسوار اجل
تيغ به دست تو داد خود به کنارى نشست
خون مرا گرچه داد عاشقى تو به باد
هيچ ازين رهگذر بر تو غبارى نشست
در قدح عشق ريز باده مرد آزماى
کز سر دعوى به بزم باده گسارى نشست
محتشم خسته را پر بره انتظار
چهره به خون شد نگار تا به نگارى نشست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید