شماره ٨٣: زخم جفاى يار که بر سينه مرهم است

غزلستان :: محتشم کاشانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
زخم جفاى يار که بر سينه مرهم است
از بخت من زياده و از لطف او کم است
کودک دل است و دو و لعب دوست ليک
در قيد اختلاط ز قيد معلم است
پنهان گلى شکفته درين بزم کان نگار
خود را شکفته دارد و بسيار درهم است
شد مست و از تواضع بى اختيار او
در بزم شد عيان که نهان با که همدمست
ترسم برات لطف گدائى رسد به مهر
کان لعل خاتميست که در دست خاتمست
از گريه هاى هجر شکست بناى جان
موقوف يک نم ديگر از چشم پر نمست
هر صبح دم من و سر کوى بتان بلى
شغلى است اين که بر همه کارى مقدم است
با اين خصايل ملکى بر خلاف رسم
بايد که سجده تو کند هر که آدم است
با غم که جان در آرزوى خير باد اوست
گفتار محتشم همه دم خير مقدم است



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید