شماره ٨١: چو هجر راه من تشنه در سراب انداخت

غزلستان :: محتشم کاشانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
چو هجر راه من تشنه در سراب انداخت
سکون سفينه به گرداب اضطراب انداخت
فلک ز بد مدديها تمام ياران را
چو دست بست گليم مرا در آب انداخت
زمانه دست من اول به حيله بست آن گه
ز چهره شاهد مقصود را نقاب انداخت
به جنبشى که نمود از نسيم کاکل او
هزار رشته جان را به پيچ و تاب انداخت
گرفت محتشم از ساقى غمش جامى
که بوى او من ميخواره را خراب انداخت
غمزه کز قوت حسنت دو کمان ساخته است
پيش تيرت دو دل امروز نشان ساخته است
در حضور تو و رسواى دگر غمزه مرا
از اشارات دو ابرو دو زبان ساخته است
هر نگاهت ز ره شعبده يک پيک نظر
به دو اقليم دل از سحر روان ساخته است
جنبش گوشه ابروى تو در پهلوى غير
پردلى را هدف تير و کمان ساخته است
در مزاج تو اثر کرده هوائى و مرا
سرعت نبض گمانى که از آن ساخته است
نظر غير که پاس نگهم مى دارد
چهره راز مرا از تو نهان ساخته است
مى توان ساختن از ديده غماز نهان
نيم نازى که اسير تو بدان ساخته است
غير اگر جرعه اى از پند ندادست تو را
سرت از صحبت ياران که گران ساخته است
غم عشق تو که خو کرده به جانهاى عزيز
سخت با محتشم سوخته جان ساخته است



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید