شماره ٧٨: اى پرى غم نيست گر مثل منت ديوانه ايست

غزلستان :: محتشم کاشانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
اى پرى غم نيست گر مثل منت ديوانه ايست
هر گلى را بلبلى هر شمع را پروانه ايست
مرغ دل گرد لب و خال مى گردد بلى
هر کجا مرغيست سرگردان آب و دانه ايست
جان فداى گوشه آن چشم مخمورانه باد
کز قفاى هر نگاهش ناز محبوبانه ايست
باده اى کاين هفت خم در خود نيابد ظرف آن
پيش دست ساقى ما در ته پيمانه ايست
درد و غم يک سر به ما پيما که از محنت کشان
شيرخوار مرد خالى کردن خمخانه ايست
خردسالى را گرفتارم که در آداب حسن
يوسف مصرى بر او طفل مکتب خانه ايست
دل که مى جويد ره بيرون شد از چشم خراب
مضطرب ديوانه سرگشته در ويرانه ايست
داستان محتشم بشنو دم از مجنون مزن
کاين حديث تازه است و آن کهن افسانه ايست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید