شماره ٦٦: آن چه هر شب بگذرد از چرخ فرياد منست

غزلستان :: محتشم کاشانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
آن چه هر شب بگذرد از چرخ فرياد منست
و آن چه آن مه را به خاطر نگذرد ياد منست
آن چه بر من کارها را سخت مى سازد مدام
بى ثباتى هاى صبر سست بنياد منست
عشق مى گويد ز من قصر بلا عالى بناست
هجر مى گويد بلى اما بامداد منست
مى گريزد صيد از صياد يارب از چه رو
دايم از من مى گريزد آن که صياد منست
من ز در بيرون و اهل بزم اندر پيچ و تاب
کان پرى را چشم بر در گوش برداد منست
امشبم محروم ازو اما بسى شادم که غير
اين گمان دارد که او در وحدت آباد منست
از شعف هر دم که نظم محتشم سنجيد و گفت
آن که خواهد گور خسرو کند فرهاد منست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید