شماره ٦٥: هلالى بودى اول صد بلند اختر هوادارت

غزلستان :: محتشم کاشانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
هلالى بودى اول صد بلند اختر هوادارت
کنون ماه تمامى ناتمامى آن چنان يارت
به آب ديده پروردم نهالت را چه دانستم
که بر هربى بصر بارد ثمر نخل ثمر بارت
هنوزت بوى شير از غنچه سيراب مى آيد
که بود از شيره جانم غذاى چشم خون خوارت
هنوزت دايه ميزد شانه بر سنبل که من خود را
نمى ديدم به حال خويش و مى ديدم گرفتارت
هنوزت نامرتب بود بر تن جامه خوبى
که جيبم پاره بود از دست خوى مردم آزارت
هنوزت طره در مرد افکنى چابک نبود اى بت
که من افتاده بودم در کمند جعد طرارت
هنوز از يوسف حسنت نبود آوازه اى چندان
که با چندين هوس بودم من مفلس خريدارت
کنون کز پاى تا سر در لباس عشوه و نازى
ز عاشق در پس صد پرده پنهان است رخسارت
برون آتا فشاند محتشم نقد دل و جان را
به يک نظاره بر لطف قد و انگيز رفتارت



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید