شماره ٥٥: کمر به کين تو اى دل چو يار جانى بست

غزلستان :: محتشم کاشانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
کمر به کين تو اى دل چو يار جانى بست
طمع مدار که ديگر کمر توانى بست
به بزم وصل قدم چون نهم که عصمت او
گشود دست و مرا پاى کامرانى بست
درى که ديده بروى دلم گشود اين بود
که عشق آمد و درهاى شادمانى بست
گز از خماردهم جان عجب مدار اى دل
که ساقى از لب من آب زندگانى بست
رخ از دريچه معنى نمود آن که به ناز
ميان حسن و نظر سدلن ترانى بست
شکست ساغر دل را به صد ملامت و باز
به دستيارى يک عشوه نهائى بست
به نيم معذرتى آن هم از زبان فريب
در هزار شکايت ز نکته دانى بست
چو گرد قصد نگه کار غير ساخت نخست
که چشم او به فريب از نگاهبانى بست
به عرض عشق نهان محتشم زبان چو گشود
ميانه من و او راه همزبانى بست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید