شماره ١٤: من از رغم غزالى شهسوارى کرده ام پيدا

غزلستان :: محتشم کاشانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
من از رغم غزالى شهسوارى کرده ام پيدا
شکارى کرده ام گم جان شکارى کرده ام پيدا
زليخا طلعتى را رانده ام از شهر بند دل
به مصر دلبرى يوسف عذارى کرده ام پيدا
زمام ناقه محمل نشينى داده ام از کف
بجاى او بت توسن سوارى کرده ام پيدا
ز سفته گوهرى بگسسته ام سر رشته صحبت
در ناسفته گوهر نثارى کرده ام پيدا
مهى زرين عصا به چون هلال از چشمم افتاده
بلند اختر سوارى تاجدارى کرده ام پيدا
کمند مهر گيسو تابدارى رفته از دستم
ز سودا قيد کاکل مشگبارى کرده ام پيدا
گر از شيرين لبان حورى نژادى گشته از من گم
ز خوبان خسرو عالى تبارى کرده ام پيدا
دل از دست نگارينى به زور آورده ام بيرون
ز ترکان سمن ساعد نگارى کرده ام پيدا
درين ره محتشم گر نقد قلبى رفته از دستم
زر نوسکه کامل عيارى کرده ام پيدا



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید