شماره ٤: هرزه نقاب رخ مکن طره نيم تاب را

غزلستان :: محتشم کاشانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
هرزه نقاب رخ مکن طره نيم تاب را
زاغ چسان نهان کند بيضه آفتاب را
وصل تو چون نمى دهد در ره عشق کام کس
چند به چشم تشنگان جلوه دهد سراب را
کام که بوده در پيت گرم که مى نمايدم
حسن فزاست از رخت صورت اضطراب را
با دگران چها کند عشق که در مشارکت
رشک دهد ز کوه کن خسرو کامياب را
عشق ز سينه چون کند تندى آه را بدر
حسن به جنبش آورد سلسله عتاب را
سحر رود به گرد اگر بند کند فسون گرى
در قفس دو چشم من مرغ غريب خواب را
غير گياه حسرت از خاک عجب که سرزند
دجله چشم من اگر آب دهد سحاب را
ناز نگر که پاى او تا به رکاب مى رسد
دست ز کار مى رود حلقه کش رکاب را
ناصح ما نمى کند منع خود زا رخش بلى
دور به خود نمى رسد ساقى اين شراب را
طرح سفر دگر کند آن مه و وقت شد که من
شب همه شب رقم زنم نامه بى جواب را
محتشم شکسته دل تا به تو شوخ بسته دل
داده به دست ظالمى مملکت خراب را



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید