جهانى به خواب خوشست و من از غم به بيدارى
خورد هر کس آب خوش دل من به خونخوارى
شب از غم بود صد سالم همه شب ز غم ناله
نباشد چنين حالم گرم دل کند يارى
گو کنم چو کم کارى هواى چون تو يارى
جفا کن کنون بارى که ميرم به دشوارى
زدى غمزه و هر دم نمايى رخ و لب هم
چه بخشى کنون مرهم که زخمى زدى کارى
چو بر کنگرش جو جو ترا جلوه بايد نو
رگ جانم ببرد خسرو کمندت به دست آرى