شماره ٣٥٨: سخن چون زان دو لب گويي، چه گويد انگبين باري؟

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
سخن چون زان دو لب گويي، چه گويد انگبين باري؟
به جايى کان دو رخ باشد، چه باشد ياسمين باري؟
چو غم را چاشنى تلخ است، بتوان از هوس خوردن
وگر خوردن هوس باشد، غم آن نازنين بارى
هنوز آن زلف چون زنار تا کى در دلم گردد
به کار بت پرستى شد مرا ايمان و دل بارى
ترا بازار خوبى گرم و من در سنگسار اين جا
که گر رسوا شد عاشق، به بازارى چنين بارى
بر آنى کآستين بر مالى و تيغى زنى بر من
چه حاجت تيغ ساعد، پس تو بر مال آستين باري؟
گر از دامان رحمت سايه اى بر ما نيندازى
چنين هم از من بيچاره دامن برمچين بارى
لبت غيرى گزيد و گر دريغست از من آن خاتم
هم از دورم يکى بنماى آن نقش نگين بارى
چه باشد جان شيرين، کز پى شيرين لبت ندهم
چو مى يابد مگس را مردن، اندر انگبين بارى
حساب زندگانى نيست روزى کز درت دورم
وگر خود مرگ بايد هم به خاک آن زمين بارى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید