شماره ٣٥٢: لعل است چنان با لب يا هست ز جان چيزي!

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
لعل است چنان با لب يا هست ز جان چيزي!
روييست ترا با مه يا خود به از آن چيزي!
بنشين که نمى خيزد يک سرو به بالايت
خود پيش تو کى خيزد از سرو روان چيزي؟
من جامه درم از تو، تو غم نخورى از من
آرى نشود مه را از ضعف کتان چيزى
خنده زني، ار خواهم قندى ز دهان تو
يعنى که ازين گفتن نايد به دهان چيزى
بوسى طلبم گويى لب مى ندهد راهم
گر بوسه نخواهى داد، از بنده ستان چيزى
وصلم تو نمى خواهى زانم به زيان دارى
از عشوه بکش ما را گر هست چنان چيزى
خوابم به فسونى بس ور جادوييت بايد
اينک غزل خسرو برگير و بخوان چيزى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید