شماره ٣٤٢: تو مى روى و به نظاره تو چشم جهانى

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
تو مى روى و به نظاره تو چشم جهانى
بگو که آگهى از عاشقان دلشدگانى
بگشت حال به بالاى ابروى تو کسان را
که زير دست فتادش چنان کمند و کمانى
در ابروى تو نه يک دل هزار بيش فرو شد
به من ز داغ دل آنگه که دارد از تو نشانى
برهمنان که پرستند آفتاب فلک را
مگر که هندوى ما را نديده اند زمانى
غلام پنجه مرغول هندوانه اويم
که هست هر خم مويى از او شکنجه جانى
بريخت آب رخ بيدلان به خاک در او
چه کم شود که اگر تر کند به لطف زبانى
گران کمانى آن هندوى کمانکش چابک
به هيچ پنجه ترکى رها نکرد عنانى
بخار هجران، خسرو، صبور باش که هرگز
رطب نيايى ازين بستگى ز پسته دهانى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید