شماره ٣١٧: مرا دل با يکى مانده ست جايى

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
مرا دل با يکى مانده ست جايى
که نايد روزى از کويش صبايى
همه کس ز آتش بيگانه سوزد
من مسکين به داغ آشنايى
بيا، اى زاغ، کاين آن استخوان است
که بر وى سايه اندازد همايى
مزن طعنه پريشانيم بگذار
که عمرم رفت بر باد هوايى
به جرم عشق کشتن حاجتم نيست
که داند عشق کردن هم سزايى
مه و خورشيد گو، بر جاى خود باش
که ما هم شاهدى داريم جايى
ز عشقت کار من جايى رسيده ست
بجز مردن نمى بينم دوايى
ز تيغت بيم خسرو بيش از اين نيست
که گيرد دامنت خون گدايى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید