گر چه به نظاره ايم، نيز نخوانى
ديده بد دور ازان جمال و جوانى
ما ز تو نزديک مى شويم به مردن
گاه خرامش مگر تو عمر روانى
گر تو درآرى به دوستگارى ما سر
هست سر آنکه سر دهيم نشانى
اى که زنى سنگ پير توبه شکن را
شيشه نگه دار، سر تراست، تو دانى
داغ شرابم برون خرقه چه بيني؟
داغ نگه کن ز ساقيم به نهانى
گر چه ازان شه خوريم خون و نپرسد
شربت درويش ياربش بچشانى
درد من، اى باد، کوه تاب نيارد
مى شنو از من، ولى بدو نرسانى
اى که دم از سوز شمع مى زنى اينجا
سوزش جانى بدان نه سوز زبانى
پيش که خسرو ز سينه آه برآورد
آه که جان نيز نيست محرم جانى