هندوى زلف را چو تو يغما چنين دهى
در روم و رى منادى تاراج دين دهى
پيش لب تو گر چه گداييست کار من
ملک جهان مراست، گر انگشترين دهى
چون من روم، به تربت من بوسه اى زنى
حلواى روح من چو دهي، اين چنين دهى
آنجا که گشت تست، بگو تا شويم خاک
بارى چنين چو کشته خود را زمين دهى
جان بردن نهفته، مياموز غمزه را
جلاد را چه استره در آستين دهي؟
تلخى عشق بى مزه گردد ز نوش وصل
ناخوش ميى که چاشنيش انگبين دهى
من کيستم که خنده زنى تو به روى من؟
خسرو خس و بهاش تو در ثمين دهى