تو، اى پسر، که از اين سو سوار مى گذرى
مرا کش ارز که براى شکار مى گذرى
ز دوستان که به جولانگه تو خاک شدند
به شوخى تو که اى شرمسار مى گذرى
هزار دل به دوال عنايت آويزان
تو بر شکسته از ايشان سوار مى گذرى
جراحتى بجز اين نيست آشنايان را
که آشنايى و بيگانه وار مى گذرى
چه مرهمى که فزون است در دم، ار چه دمى
هزار بار به جان فگار مى گذرى
تو مست خراب چه دانى که تا چه مى گذرد؟
در آن دلى که به شبهاى تار مى گذرى
تو در درون دل تنگ من خلى همه شب
گلي، ولى به دلم همچو خار مى گذرى
قرار وصل خوش است ار چه دير مى بينم
ولى چه سود که زود از قرار مى گذرى
بلاست ناله خسرو، برون ميا زين بيش
که مست مى رسى و در خمار مى گذرى