شماره ٢٨٣: نه از ره ست که گوييم کبک خوش گامى

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
نه از ره ست که گوييم کبک خوش گامى
که کبک قهقهه بر خود زند چو بخرامى
ز شرم سر به گريبان فرو برد غنچه
اگر به باغ روي، کان چنان گل اندامى
چو ذره زير و زبر مى شوند مشتاقان
در آن زمان که چو خورشيد بر سر بامى
اگر تويى به سرانجام بد ز من خرسند
کدام حال مرا به ز بد سرانجامي؟
به سينه مى گذرى هر دمى و مى سوزى
که آتشى تو، به خاشاک در نيارامى
نگشت سير ز طوفان آتش شوقت
دلم که بود گوارانش دوزخ آشامى
کسى که لاف زد از سوز عشق شمع وشان
اگر کم است ز پروانه اي، زهى خامى
چرا کشد ز گريبان عشق سر آن کو
نکرده پاره يکى پيرهن به بدنامى
بباز بهر هوس جان به کام دل، خسرو
که هست مر همه را مردنى به ناکامى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید