شماره ٢٢٧: چتر عنبروش کن از گيسو که سلطان منى

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
چتر عنبروش کن از گيسو که سلطان منى
ترک لشکرکش کن از مژگان که خاقان منى
زلف بالا کن، ببند آن روزن خورشيد را
کآفتابم نيست حاجت، چون تو مهمان منى
جان من گم گشت پيشت، نيست آن جاى دگر
تا تو بردى جان من يا خود تو هم جان منى
از لطافت جوهرت را خود نمى دانم که چيست؟
پامنه بر من که مورم چون سليمان منى
در دلم باشى و هرگز سايه بر من نفگنى
بارک الله آخر، اى سرو، از گلستان منى
دوش دل بردى و مى خواهى که امشب خون کنى
من بحل کردم، اگر حجاج قربان منى
کافرت کردند خلقي، بس که ناحق کشتيم
کافرى نزديک خلق، اما مسلمان منى
چون تو مهمانى و آنگه خانه خسرو غمت
يارب، اين خواب است، اى يوسف، به زندان منى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید