شکستى طره، تا در سر چه داري؟
نگويى کينه با چاکر چه داري؟
کله کج کرده اى از بهر آن راست
که خون ريزي، دگر در سر چه داري؟
مسلمان کشتن اندر مذهب تست
بجز اين خود تو، اى کافر، چه داري؟
مسلمانى ست اين، آخر نه کفرست؟
ستم را، بيوفا، داور چه داري؟
ربودى جان ز خلقى از نگاهى
کنون تا چشم ديگر بر چه داري؟
ورق چون داغ شد، ابتر نگردد
چو داغم کرده اي، ابتر چه داري؟
اگر من گفته ام کز تو صبورم
دروغى گفته ام، باور چه داري؟
غمى دادى و آن دل را سپردم
من اينک حاضرم، ديگر چه داري؟
گرم ديوانه خواهى داشت در دشت
ميان بربسته ام بر هر چه داري؟
فتاده سوختم بر خاک راهت
چنينم خاک و خاکستر چه داري؟
بر آب ديده خسرو ببخشاى
چو جان تر کرد، چشمش تر چه داري؟