شماره ١٩١: چه کردم کآخرم فرمان نکردى

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
چه کردم کآخرم فرمان نکردى
بديدى دردم و درمان نکردى
ز هجران تو کفرى هست بر من
شب کفر مرا ايمان نکردى
به دشوارى برآمد جانم از تن
ببردى جان من، آسان نکردى
چه جانها کان به وجه بوسه تو
برفت و نرخ را ازان نکردى
به گريه خواستم وصلت در اين ملک
گداى خويش را سلطان نکردى
به کويت آرزومندان نمودند
نگاهى جانب ايشان نکردى
ترا گفتم که يک روزى مرا باش
برفتى از من و فرمان نکردى
دلم بردى و گفتى خواهمت داد
چو رفتي، پيش ياد آن نکردى
نديدى عيش خسرو تلخ هرگز
به حلواى لبش مهمان نکردى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید