شماره ١٤٠: مهى در آمده و در درونه جا کرده

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
مهى در آمده و در درونه جا کرده
برفته جان و به تو جاى خود رها کرده
چه چشمها که به ره ماند بهر آمدنت
چه ديده ها که سمند تو زير پا کرده
نبود قيمت يوسف ز هفده قلب فزون
هزار جانت فزون يوسفان بها کرده
نعوذبالله گويم که پيش چشم تو باد
هر آنچه چشم تو بر روزگار ما کرده
خيالت آمده هر دم ز بهر کشتن من
دويده گريه من پيش و مرحبا کرده
نپرسد از تو کسى گر چه از کرشمه و ناز
قصاص مى کنى و بر گناه ناکرده
مرا به سايه بالاى خود يکى بنواز
که سرو نيز گهى سايه بر گيا کرده
تو خيره ديدنى من نگر که هر بارى
غبار خنگ من درويزه از صبا کرده
به جان خزيده دلم از تو بوسه ها، وان را
ذخيره بهر زمين بوس پادشا کرده
دعاى خسرو جز ديدن جمال تو نيست
به پيش ديده خود هر کجا دعا کرده



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید