بيا شبى بر من سرخوش از شراب شده
که بهر نقل تو دارم دلى کباب شده
خراب کرده همه عاقلان عالم را
خصلت چو هر سر مه بر سر شراب شده
شب است زلف تو يکسو شده ز رخ، مى نوش
کنون که ابر گشاده ست و ماهتاب شده
وفا مکن که بود عيب خوبرويان را
که جان دوست گذارند تا خراب شده
بهشت روى تو بادا هميشه خوش، هر چند
که هست بهر من آن دوزخ عذاب شده
در آب کرده ز سوز آفتاب خود را غرق
رخت چو غرق خوى از تف آفتاب شده
بسان طفل کز آواز خوش به خواب شود
ز آه و ناله من بخت من به خراب شده
من از تو باده طلب کرده و تو با دشنام
جواب داده و من مست آن جواب شده
مگو که گريه خون نيستش ز دورى من
چنين که از غم تو خون خسرو آب شده