شماره ١٣٥: اى عشقت آتشى به همه شهر درزده

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
اى عشقت آتشى به همه شهر درزده
و آن آتش از درونه من شعله بر زده
هر روز چشم مست تو در کاروان صبر
بيرون کشيده تيغ و ره خواب و خور زده
مژگان تو به هر زدن چشم بهر قتل
آراسته دو لشکر و بر يکدگر زده
هر تير کز اشارت تو راست کرده چشم
آن تير راست کرده مرا بر جگر زده
لب تو مکن به پاسخ تلخ و مرا مکش
زان لعل آب کرده و اندر شکر زده
نى چشم تو زده ست مرا تير، بلکه هست
هم چشم من مرا ز گشاد نظر زده
اينک ز چشم من به تو آمد به مستغاث
خون جگر به دامن تو دست تر زده
چون شانه تو مانده ام از دست موى تو
پايى به گل بمانده و دستى به سر زده
دل بر گرفته از تو چرا نشکند دلم؟
چون سنگ برگرفته اى و بر گهر زده
تو تيغ جور بر سر من مى زنى و من
آيم همى به کوى تو هر روز سر زده
هر شب زده ز جور تو خسرو هزار آه
هر چند گفته بيش مزن، بيشتر زده



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید