شماره ١٠٧: عيد است خوبان نيم شب در کوى خمار آمده

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
عيد است خوبان نيم شب در کوى خمار آمده
سرمست گشته صبحدم، غلتان به بازار آمده
عيد آمد از چرخ برين، پر شادمانى بين زمين
مه را چو زرين جام بين از بهر خمار آمده
با ظلمت شب شکل مه چون ناخن شير سيه
آهوى مشرق رو به ره افتاده افسار آمده
اينک سپيده کرد اثر، در صبح عيدى کن نظر
وز مى رخ مستان نگر چون برگ گلنار آمده
چشمه که آب آرد برون ديدى به کهسار اندرون
بين چشمه آتش که چون بيرون ز کهسار آمده
از دهرهاى بى سکون چون سلخ شد مه بين که چون
پهلوگه سلخش که چون بى هيچ آزار آمده
باز از لطافت سر به سر کرده لبان نغزتر
هر يک بر آيين دگر خونريز و خونخوار آمده
گويى که ابر اندر فلک پيلى ست آن بى هيچ شک
وان پيل را زرين کجک بر سر نگونسار آمده
انگشترين بى نگين وز بهر آن انگشترين
چندين هزار انگشت بين هر سو پديدار آمده
هر کس به کف کرده ملي، هر دل شکفته چون گلى
وز کوس هر سو غلغلى در چرخ دوار آمده
شب کس نخفته خواب را، خوبان گلاب ناب را
نقل و مى و جلاب را هر سو خريدار آمده
خوش خوش گلاب مشکبو گشته روان از چار سو
زو خانه و بازار و کو چون صحن گلزار آمده
شب مار دودانگيز دان، صبح از دمش خنده زنان
گويى که ضحاکى ست آن اندر دم مار آمده
خورشيد تيغ آتشين زنگار چرخش همنشين
آن تيغ را بر چرخ بين روشن ز زنگار آمده
در خانه هر خورشيدوش گلگونه تر کرده خوش
خورشيد تيغ آتشين زنگار چرخش همنشين در
در خانه هر خورشيدوش گلگونه تر کرده خوش
مژگان چو تير نيم کش، لبها چو سوفار آمده
در عيد گه گشته روان هر سوى چون پير و جوان
هم عقل برده هم روان دل دزد و طرار آمده
رانده براق صفت شکن در عيدگه شاه ز من
بسته به گردش آن چمن، چون شه به پيکار آمده
عالم گرفته نور خور، ور کس درو کرده نظر
عطش دماغش را نگر از تاب انوار آمده
برتافته جعد سيه، وز ناز کج کرده کله
وز روى ايشان عيدگه يغما و خونخوار آمده
جوشان به مرکب گرم رو، در ديده ميدان کرده نو
در هر رکابش نوبه نو گنبدگرى کار آمده
ميخواره را امروز بين غرق شراب شکرين
مورى ست اندر انگبين گويى گرفتار آمده
چنگ از نواى ارغنون از بس که جانى کرده خون
تن تن کنان جانى برون از زير هر تار آمده



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید