شماره ٨٨: تو دور افتاده از ما و نگنجد شوق در نامه

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
تو دور افتاده از ما و نگنجد شوق در نامه
بيا کز دست تو هم پيش تو پاره کنم جامه
ترا خال بلاپرور چو نقطه بر رخ چون مه
مرا داغت به پيشانى چو عنوان بر سر نامه
هزاران نامه تر کردم به خون آخر چه گم گشتى
اگر تو بيوفا راتر شدى روزى سر خامه
ز خونريز تو هم در سايه زلف تو آويزم
رقيبت گر بخواهد کشت بارى اندر آن شامه
من از جان خاستم، تو خوى بد بگذار جان من
که مردن خوش بود از دست چون تو شوخ خودکامه
ز آه خويشتن يک سينه بى آتش نمى بينم
ببين ديوانه خود را که چون گرم است هنگامه
همه شب خون خوردم با دل، ندارم عقل را محرم
که هست اين شربت خاصان نگنجد در دل عامه
به چندين نيش هر چشمى ز چشم خسروت رفتى
پسندت نيست آخر بر يکى خارم دو بادامه



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید