امشب، اى باد، يکى جانب آن بستان شو
سر آن زلف پريشان کن و مشک افشان شو
من که زان بوى شوم کشته و خواهى بروم
از پى بوى دگر جانب آن بستان شو
چون شدي، اى دل بدخو، که نمودت اين راه
که بر آن سرکش خودکامه و بى سامان شو؟
تشنه خون دل ماست دو چشم مستت
هر دم، اى ديده من، ساقى آن مستان شو
صنما، رفت چو جانم به غمت لطفى کن
تا شوم زنده ز سر، هم تو درين تن جان شو
همه در مجلس شاهان نتوان خورد کباب
يکى شبى بر جگر سوخته هم مهمان شو
آرزو دارم کامى ز لبت يک روزى
تا مگر گويى که غارتگر خوزستان شو
رکن دين آصف ثانى حسن آن کش به دعا
آسمان گفت که فرمان ده چار ارکان شو
گر همى خواهى در ديده کشندت خوبان
گفت خسروست که خاک در خسرو خان شو