شماره ٦١: عاشق و ديوانه ام، سلسله يار کو

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
عاشق و ديوانه ام، سلسله يار کو
سينه ز هجران بسوخت، شربت ديدار کو
گر چه گلستان خوش است، ورچه چمن دلکش است
آن همه ديدم، ولى آن گل رخسار کو
ناله هر عاشقى از دل افگار خويش
از من مسکين مپرس کان دل افگار کو
نقش من بت پرست هست به کشتن سزا
تيغ سياست کجاست، بازوى اين کار کو
آه که دعوى عشق، پس غم جان، چون بود
دوستى جان گرفت، دوستى يار کو
وه که جمالى چنان روزى اين چشم نيست
ديده بيدار هست، دولت بيدار کو
بر سخن درد ما گوش نهد گر چه يار
خسرو بيچاره را طاقت گفتار کو



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید